زندگی ابعاد مختلفی دارد. هر یک از ما در مسیر زیستن، اتفاقات مختلفی را تجربه میکنیم. گاهی این اتفاقات، زاییدۀ تصمیمات خودمان هستند. گاهی هم بازی زندگی آنها را پیش رویمان میگذراند و چارهای جزء پذیرش و تسلیم شدن در برابر آنها نداریم. ماجرای زندگی ما، مجموعهای از اتفاقات، دیدارها، تصمیمات، آمدنها و رفتنهاست. آنچه در آخرین لحظه میماند، همان چیزی است که به آن تبدیل شدهایم. من معتقدم هدف زندگی ما، مالکیت چیزهای قشنگ نیست. بلکه تبدیل شدن به چیزی است که تماشایی باشد. سلام! من مبینا هستم و میخواهم تکهای از داستان زندگیام را برایتان تعریف کنم. روایتی که از اوایل نوجوانی با عشق و علاقۀ من به رقصیدن شروع شد و تا تبدیل شدن به مربی فیتنس و تناسب اندام ادامه یافته است.
باشگاه ورزشی، پناهگاه مربی فیتنس است
من مبینا هستم. چند سالی است که از ورود من به دنیای مربیگری میگذرد. خودم را حرفهای در کارم میدانم. چون بر این عقیدهام که عشق خالص به کار و حرفه، بخش مهمی از حرفهای بودن ماست. این روزها اغلب مرا به عنوان مربی فیتنس میشناسند. در باشگاههای ورزشی مختلف با دخترهای جوان و نوجوان، خانمهای میانسال و افرادی سر و کار دارم که میخواهند تناسب اندام بیشتری داشته باشند.
من هم از این اتفاق لذت میبرم. روز اولی که به باشگاه رفتم، هیچ تصوری از اینکه مسیر زندگی مرا به کجا میبرد نداشتم. اما از همان ابتدا، اهمیت دادن به خود برایم مهم بود. از هیکل خوب و تناسب اندام لذت میبردم. سرزنده بودن و سلامتی را دوست داشتم و میدانم که همین عشق و علاقه بود که مرا تا به اینجا آورده است.
اولین تجربیات من از یک برنامه ورزشی
وقتی برای اولین بار به باشگاه رفتم، برای پیگیری یک برنامه ورزشی خاص نبود. ماجرای آن را کمی جلوتر خواهم گفت. با این حال، خوب یادم هست که چقدر از دیدن خانمهایی که به خودشان اهمیت میدهند لذت بردم. هنوز آن حس شور و هیجانی که از صدای موزیک، دخترهای جوان و جذاب، هیکلهای خوب، تنهای عرق کرده و چهرههای شاداب داشتم را به یاد دارم. همان لحظه برای من کافی بود تا بدانم واقعاً به چه چیزی علاقه دارم. از آن روز به بعد، نه فضای باشگاه برایم تکراری شد و نه از ورزش کردن خسته شدم. یک اتفاق ناگهانی، یک تصمیم و شروع لذتی پایدار که تا به امروز در من زنده مانده است.
شروع علاقۀ بلند مدت من به ورزش و تناسب اندام
وقتی علاقۀ خودم به ورزش کردن را پیدا کردم، به سراغ رشتههای ورزشی مختلف رفتم. آنچه در ابتدا دنبال میکردم، چیز دیگری بود. هرچند همیشه دوست داشتم که دوستان، خانواده و اطرافیانم ورزش کنند اما تصور متفاوتی از تبدیل شدن به یک مربی فیتنس داشتم. همیشه هنگام بازگشت از باشگاه، نه تنها خسته نبودم بلکه انرژی بیشتری داشتم. برنامه ورزشی ام را دنبال میکردم و دوست داشتم در مسیری که میروم پیشرفت کنم. از همین روزهای اول فهمیدم که میتوانم با نظم و پشتکار زیادی در دنیای ورزش قدم بزنم. اولین جلسۀ حضورم در باشگاه، وقتی بود که فقط 12 سال داشتم. درست بعد از 5 سال، کارم به عنوان مربی را شروع کردم.
بگذارید ماجرای تخصصم را به شما بگویم!
وارد شدن من به حوزۀ تخصص مربی فیتنس ماجرای جالبی دارد. من از اوایل نوجوانی، زمانی که فقط 12 سال داشتم با دنیای رقص آشنا شدم. سن و سال کمی داشتم و رقص برایم هیجان زیادی داشت. احتمالاً یکی از تکههای مهم زندگی من همین است. آنها که مرا میشناسند، از روحیات و خلق و خوی کودکانۀ من خبر دارند. هنوز هم بعد از گذشت بیشتر از 10 سال از آن روز، همچنان میرقصم.
تخصص اصلیام رقص هیپ هاپ است و در کنار آن، استایلهای متفاوت دیگری را نیز دنبال میکنم. با این حال، ورود من به دنیای رقص، همزمان با شروع تمرینات بدنسازی هم بود. چرا که فهمیده بودم برای خوب رقصیدن باید بدن آمادهای داشته باشم. پس برنامه ورزشی خودم را هم از همان زمان آغاز کردم.
بیشتر از درس و مدرسه، علاقه به باشگاه داشتم
روزهای اول که مشغول تمرینات بدنسازی بودم، زور زیادی نداشتم. نمیتوانستم وزنههای سنگین را بلند کنم و انجام دادن خیلی از حرکات برایم غیرممکن بودند. اما حس و حالی در فضای باشگاه داشتم که جای دیگری آن را تجربه نمیکردم. پس بیشتر از درس و مدرسه، علاقه به باشگاه پیدا کردم. ساعات مدرسه و کلاس درس را با این شوق میگذراندم که بعد از ظهر را به باشگاه بروم. در مدرسه هم بیشتر به تئوریهای ورزشی علاقه داشتم. نمرههای تربیت بدنیام همیشه 20 بودند. اطلاعاتم در مورد ورزش، آناتومی و فیزیولوژی بدن هم زیاد بود. چون هر روز مطالعۀ آزاد داشتم و در مورد موضوعات مختلف آن میخواندم.
تصمیم گرفتم مربی فیتنس حرفه ای شوم
بعضی وقتها ما در ابتدای یک مسیر تازه، شور و اشتیاق زیادی تجربه میکنیم. اما کمی که میگذرد و سختیهای راه که شروع میشوند، از ادامه دادن منصرف میشویم. من هم چنین چیزی را تجربه کردهام. کارهای مختلفی بودند که میخواستم دنبال کنم و در شروع آن، هیجان زیادی داشتم و کمی بعد، منصرف شدم. اما ورزش و رقص برایم اینطور نبودند. هر روزی که از ورزش کردن و رقصیدنم میگذشت، علاقۀ بیشتری در خود مییافتم. برایم یک مسیر پرهیجان بود که تمامی نداشت. هر روز، یک اتفاق تازه و هر اتفاق، سوخت بیشتری به اشتیاقم میداد.
از آنجا تصمیم گرفتم یک مربی حرفهای شوم. هرچند میخواستم رقصیدن را دنبال کنم اما به خاطر محدودیتهایی که بود، فرصت و امکان چنین چیزی را پیدا نکردم. بنابراین به تصمیم خودم پایبند ماندم. چون میدانستم بخش مهمی از زندگی در بدنهای ما اتفاق میافتد. پس فرقی نمیکند برقصیم، بدنسازی کنیم، شناگر شویم یا از کوه بالا برویم. نزدیکترین چیزی که به رقص پیدا کردم، فیتنس و مربی گری بدنسازی بود. از دوران مدرسه دوست داشتم به دخترها کمک کنم که خودشان را بیشتر دوست داشته باشند و اهمیت بیشتری به خود بدهند. ترکیب علاقه به ورزش و حمایت از دیگران، مرا در مسیر مربیگری قرار داد.
از تنهایی عمیق به سمت حرفهای پرهیاهو
یکی از دلایلی که وارد باشگاه ورزشی شدم، تنهایی و روزهای سختی بود که در نوجوانی تجربه میکردم. در آن روزها، همسخن و همدمی نداشتم که راجع به دردهایم بگویم. کسی را آنقدر مورد اعتماد نمیدیدم که بتوانم راجع به چالشهای زندگیام صحبت کنم. روزهایم به تنهایی میگذشتند تا اینکه راهی برای رهایی از آن یافتم. من به یک باشگاه ورزشی رفتم و خود واقعیام را آنجا دیدم. سبکتر از همیشه، رها از دغدغهها و همراه با کسانی که انرژی زیادی به من میدادند.
فوراً تمرینات خودم را شروع کردم و هر روز که میگذشت، حس تنهاییام کمتر میشد. بالاخره یک دوست صمیمی، رفیق و همراه به اسمِ ورزش پیدا کرده بودم. جوانترین عضو باشگاه بودم و هیچ فرصتی را برای بودن با آن از دست نمیدادم. کمکم تجربه و دانشم در این زمینه زیاد شد. 5 سال بعد و زمانی که فقط 17 سال سن داشتم، اولین تجربیاتم در زمینۀ مربیگری رقم خوردند. یک سال پیش از آن راجع به حرکات مختلف میخواندم و آنها را امتحان میکردم. اولین شاگرد من، خودم بودم. میدانستم فقط باید آنچه را از راه تجربه یاد گرفتهام به بقیه آموزش دهم. این روال ادامه داشت تا اینکه در 20 سالگی، به سراغ دورهها و گرفتن مدارک ورزشی رفتم.
از جنبههای دیگرِ زندگی مربی فیتنس بدانید
با اینکه از 17 سالگی تا الآن به عنوان مربی کار میکنم اما فعالیتهایم به حوزۀ ورزش محدود نبوده است. قبل از شروع حرفهایگری در دنیای ورزش، حیوانات مهمترین بخش زندگیام بودند. همه مرا به عنوان یک مربی و ورزشکار گیاهخوار میشناسند. خوب میدانم که چطور میتوان یک ورزشکار گیاهخوار بود. این اتفاق در زندگی من به واسطۀ عشق و علاقهام به حیوانات بود.
غذای من، جان حیوانی را نمیگیرد. میدانم و معتقدم که گیاهخواری انسان، یک تصمیم مهم برای تجربۀ عمق بیشتری از صلح و آرامش است. با این حال، احترام به انسانها و تصمیمات آنها را هم جنبهای دیگر از شخصیت خودم میدانم. هدف من، فراتر از همۀ چیزها این است که انسانها را با جنبههای وجودی خودشان بیشتر آشنا کنم. رسالت من فقط پاشیدن بذرهاست. جوانه زدن، رشد و ثمر دادن آنها بستگی به خاکی دارد که در آن مینشینند. زیرا بسیاری از اتفاقات زندگی، خارج از حوزۀ اختیارات ماست.
و سخن آخرم این است
ما آدمها این روزها تنهاتر از همیشه شدهایم. دلیل آن را از هر کس بپرسیم، پاسخ متفاوتی خواهیم شنید. بزرگترها تقصیر را گردن گوشیها و شبکههای اجتماعی میاندازند. هم سن و سالهایم از ترسهایی میگویند که مانع اعتماد آنها به همنوعان خود میشوند. من هم دلیل آن را درست نمیدانم. اما راه حل خوبی برای آن پیدا کردهام. به نظرم ورزش در خانه یا باشگاه، همراه با مربی فیتنس یا به تنهایی، صبحها یا بعد از ظهرها میتواند راه خوبی برای فرار از تنهایی باشد.
هرچند تنهایی هم مزایای خود را دارد و ما را با جنبههای متفاوتی از وجودمان آشنا میکند. اما میدانیم که انسان، موجود اجتماعی است. ما هویت و اصالت خود را در ارتباط با دیگران پیدا میکنیم. پس وقت آن است آدمهایی از جنس خودمان را پیدا کنیم و همراه آنها شویم. به من بگویید که چه راهی بهتر از ورزش کردن، بودن در طبیعت، مدیتیشن گروهی و رفتن به باشگاه ورزشی میشناسید؟ اگر دوست دارید از تجربیات خود برای من بنویسید.